Wednesday, August 28, 2002

" چشمهای ماهی و شانه های چوبی "

...در مشکل بندهای کفش ساده شده ام

از بی رحمی سی که می گذرم
دستهایم می لرزد
و خواب شانه های چوبی را می بینم
و صداها که پا برهنه راه می روند
و راهروها که ماتشان می زند

خوشه های گندم بی تقصیرند
که در اضطراب نگفته ها و گفته ها
سلطان دود و درختها را نشان می دادیم

چشمهای ماهی در دلتنگی خواب شانه های چوبی را می دید

در تخمین مرگ آبششها را مرور
و در تردد تردید اسکناس
انگشتها را تکرار می کنیم

/
در ترک خوردن بو و نشط نور
موها بلند می شوند
و گشادی چشمهای ماهی
در تعبیر چوبها و اختناق دود
به سردِ باد
دندان بریده
و بی خوابی لثه های درد پیوند می خورد؛
/با تصور خفه شدن در هوا/
/

کفشهایم دیگر بزرگ نمی شوند
و خواب شانه های چوبی را باور کرده ام

ناخنهایم را می چینم
و بندهای کفشم را می بندم
...

...بوی ماهی می آید


No comments: