Tuesday, September 17, 2002

" دژاوو "
...
قرار بود بیشتر از ده قدم جلوتر نرود؛
اما کسی دهانش را باز کرده بود
با چشمهای گشاد شمردن را نمی دانست
و جلوتر می رفت

خواب فیلها را دیده بودم میان درختهای کُنار
و بزهایی که ریحان را با گچ به دختری نقاشی می کردند

مردی که با دستهایش راه می رفت، می گفت
زمانی که چشمها گشاد می شوند
شمردن از یاد می رود

قرار بود بیشتر از ده قدم جلوتر نرود؛
اما دهانش باز مانده بود

کرخت شده بودم از پلکهایی که می لرزید
و شاید رسوب می کردم میان سوت ساعت و باد

...

عرق آلوده آب می جوید
و
...

می دانستم
صورتم را که می تراشیدم
درختی پشت سرم بود

قرار بود بیشتر از ده قدم جلوتر نرود
.

No comments: