الآن پسرخاله نادر گفت نفتکشی رو که بابا روش کار می کرد دارن حراج می کنن
...
باغهای شرکتی
با بته-گوجه ها و درختان توت و برگ مو
کیف-کیسه ای قهوه ای
و یک دست بزرگ و گرم
و بچه ای بر ساقه هایی باریک
هنوز در خاطرم باقیست
جرزهای بزرگ خانهَ پدری
:
آفتاب به کوه
سایه ها به بام
/ با بارش کلنگ و کاوش بیل /
...
ملوانان به خاک
و سکانداران رفته اند
...
کشتی ها را آرام آرام
حراج می کنند
No comments:
Post a Comment